متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

متین طلا

شب یلدا + عکس های متفرقه

متین جونم امسال شب یلدا خانواده خودمو بابایی رو دعوت کردم که همگی دور هم جمع باشیم در ضمن تولد پدر جونم بود ی دلیل دیگشم این بود که تا سه هفته دیگه قراره خانواده عمه برای اقامت برن کانادا گفتم که بهتره تو این شب همگی دور هم جمع بشیم خدا رو شکر که شب خوبی بود فقط متاسفانه نشد که درست ازتون عکس بندازم چون خییییلی سرم شلوغ بود فقط چند تا برای یادگاری برات میزارم با رونیکا مشغول بازی بودی عاشق بغل کردنشی اینجام دستاتو باز کرده بودی که رونیکا بیاد بغلت عاشق این لگوهاتی اینم از شب یلدامون که خدا رو شکر خوش گذشت حالا ی سری از عکس های متفرقه آذر: قربون اون ژست ...
1 دی 1392

بازم مريضي

متينم پسر قشنگم چرا دوباره مريض شدي توي اين ماه دوبار البته اينبار شدتش كمه ولي من كلي حرص ميخورم وقتي ميبينم اينطوري مظلوم ميشي و لب به هيچي نميزني سري قبل كه مريض شدي به خاطر عفونت گوشت دو هفته سفكسيم خوردي به محض تموم شدنش يعني دقيقا چهل و هشت ساعت بعد اولين تبت شروع شد  اتفاقا اون شب خونه خاله نرگس بوديم كه یكدفعه شروع كردي به بهانه گيري وقتي اومدي بغلم احساس كردم صورتت داغه ولي  خاله نرگس تب سنج گذاشت گفت خدا رو شكر تب نداره ولي من مطمئن بودم كه تب داري ولي از اونجايي كه هيچ وقت دوست ندارم مريضيتو ببينم به خودم دلداري ميدادم كه شايد خسته اي خوابت مياد وقتي اومديم تو ماشين خوابيد...
19 آذر 1392

از چيزيكه ميترسيدم به سر متينم اومد

متين جونم مامان فدات بشه نبينم مريضيتو اين چند وقت تو هر وبلاگي ميرفتم ميخوندم كه ني ني هاشون مريض شدن خيلي از خوندشون ناراحت ميشدم همشم دعا ميكردم كه تو مريض نشي ولي اين ويروس لعنتي هيچ وقت دست از سر شماها بر نميداره و در آخرشم ما مامانا هم از اين مريضي بي فيض نميمونيم تا اينكه جمعه شب ساعت ١:٣٠ شب خوابيدي هيچ علائمي هم از مريضي نداشتي ولي ٤ صبح بود احساس كردم بد نفس ميكشي صدات كردم ازت پرسيدم بينيت كيپه با ناله گفتي بله رفتم دستمال بيارم كه بينيتو تميز كنم تا اينكه بغلت كردم ديدم مثل كوره آتيشي انقدر ترسيده بودم كه نگو ازت پرسيدم مامان كجات درد ميكنه كه يهو شروع كردي به سرفه و سريع اوردمت ...
5 آذر 1392

هشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

   سالگرد یکی شدنمون ٢٧ آبان امیر جان  با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم   سالگرد ازدواجمون مبارک ...
28 آبان 1392

محرم 92

متین جان امسال قسمت این بود که تاسوعا و عاشورا مشهد باشیم با مامانی و عمه اینا رفتیم مشهد سه شنبه صبح رفتیم و پنج شنبه شبم برگشتیم خیلی خوب بود توهم اولش خیلی خوب بودی ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا دوست داری ی ضد حال اساسی بهمون بزنی البته بهتم حق میدم بیشتر به خاطر اینه که ساعت خوابت و استراحتت کم میشه و بیشتر به خاطر همینه که بهونه گیر میشی ولی در کل سفر خوبی بود تو هواپیما مشغول شکلات خوردنی      تو لابی هتل ی چند دقیقه ای سرگرم ماهیها میشدی اولین شب تو حرم امام رضا  اینجا داشت شیطنتت گل میکرد که بابا رفت برات اسمارتیز بگیره  منتظری که بابا بی...
26 آبان 1392

مسافرت

متین جان هفته گذشته ی سه روزی رو با دوست بابا رفتیم شمال خدا رو شکر خییییلی خوش گذشت رفتیم خونه یکی از دوستای  دیگه بابا که تو قایمشهر زندگی میکنند صبح روز چهار شنبه رفتیم خونشون و عصرشم راه افتادیم به طرف پل سفید که ییلاقشون بود چه جای باصفایی بود بعد از مدتها ی هوایی تمیز استنشاق کردیم و کلی هم خوش گذروندیم عمو کامبیز ی گل پسری داره به اسم ایلیا که پنج سالشه سری قبل که رفتیم خونشون ایلیا جون یک سال و سه ماهه بود ی بچه فوق العاده آرومی بود من همیشه ازش تعریف میکردم میگفتم هیچ بچه ای مثل ایلیا نمیشه ولی اینبار که دیدمش کل حرفمو پس گرفتم اولش که رسیدیم خونشون تو یکمی غریبی میکردیو بهم چسبیده ...
14 آبان 1392

عروسی+به دنیا اومدن مارتیای عزیز

گل پسر شیرین زبونم این روزا انقدر با تو سرگرمم که نمیفهمم چطور روزم میگذره و کلی کار نکرده برام مونده حالا بریم سر اتفاقات این دو هفته گفته بودم که 26 مهر عروسی پسر عموی باباست جمعه هفته گذشته بود ظهر رفتیم خونه مامان فلور تا از اونجا حاضر بشیمو بریم خیییلی دودل بودم ببرمت چون عروسی تو باغ بود میترسیدم که سرد باشه و سرما بخوری خاله نرگس از اولش گفت که بارانو نمیاره چون مریض میشه ولی من گفتم فکر نمیکنم که نیارمش تا اینکه داشتیم کم کم حاضر میشدیم که مژگان جون خاله بابا زنگ زدو به مامان فلور گفت اگه ما هنوز راه نیفتادیم متینو نیاریم چون خییییلی سرده این شد که شما گل پسرو گذاشتیم خونه مامان فلور مو...
6 آبان 1392

این روزامون

عزیزم این چند وقت به خاطر سرما زیاد بیرون نمیریم چون ی چند روزیه که بینیت کیپه  ولی هیچ علایمی از سرماخوردگی نداری خدا رو شکر بهترم شدی ولی همش میترسم بد سرما بخوری انشاالله جمعه ی عروسی در پیشه امیدوارم پسر خوبی باشیو اذیت نکنی هفته گذشته چهارشنبه بابا یک کم چشماش درد میکرد مونده بود خونه گفتم بابا خونست تا ماشین هست برم مخابرات دوتایی با هم رفتیم بعد از اینکه کارمون تموم شد بهم گفتی مامان بریم دریا گفتم پسرم اینجا که دریا نداره تو هم اصرار که یهو به سرم زد ببرمت دریاچه به بابا زنگ زدمو گفتم نگرانمون نشه و دوتایی رفتیم اینم سه شنبه هفته گذشتس که رفتیم خونه ...
24 مهر 1392

مسافرت گل پسری

متین جان هفته گذشته ی سفره دو روزه به شمال داشتیم چون مراسم چهلم پدر بزرگم بود  پنج شنبه بعد از نماز صبح راه افتادیم تو قزوین با پدر جون اینا صبحانه خوردیم و تقریبا ساعت 10 بود که رسیدیم شمال اینم گل پسری که از پنج صبح بیداره و سر حال تر از همیشه با روروکا جونت (رونیکا) مشغول رانندگی بودید بعد از خوردن صبحانه ی استراحت کوچولو کردیو دوباره انرژی گرفتی برای شیطنت   تقریبا ساعتای 7 شب بود که رسیدیم ویلای عمو مرتضی تا شب اونجا باشیم که یکدفعه جوونا تصمیم گرفتیم بریم لب دریا تا به شما بچه ها خوش بگذره   بغل فاطمه جون دختر عمه من نشستی و کلی باهاش دوست شده ب...
20 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد