شیطنتهای يک وروجك
عسلم هر سال پدر جون دوستاشونو افطاری میدن که ما هم مثلا برای کمک رفتیم خونشون تو هم کلی بازی کردی و آتیش سوزوندی شاید اونروز100 دفعه از پله ها پایین و بالا رفتی اولش به بنده خدا دایی گیر داده بودیو هی بهش میگفتی با دایی برم دایی هم زبون روزه به حرفت گوش میداد بعد دیگه بهت گفتم دایی گناه داره روزست اذیتش نکن خودت برو تو هم که حرف گوش کن خودت دیگه میرفتی البته نا گفته نماند که کلی هم کمک کردی اونشب بهت استامینوفن دادم از بس اونروز راه رفتی ظهرشم درست نخوابیده بودی آخر شب هی گیر دادی بریم خونه دایی چون دایی اینا طبقه بالای مامان فلور اینا میشینن منم بهت گفتم دایی اینا خودشون اینجا هستن ی شب میریم خون...
نویسنده :
مامان ساجده
18:19
جايزه جشنواره نوروزی سها
عسلم بالاخره بعد از دو ماه و نیم جایزه جشنواره به دستمون رسید ممنون از آتلیه سها ...
نویسنده :
مامان ساجده
13:25
عكسهاي گل پسرم
هفته ای که گذشت
عسلم ببخشید چند وقته که دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم چون واقعا ی وقتها تا به خودم میای شب شده و دیگه هیچ حس و حالی برام نمیمونه که بیام پای کامپیوتر و به روز کنم واقعا این روزا خیلی شیرین زبون شدی و بیشتر دوست دارم وقتمو با تو بگذرونم البته ناگفته نمونه که خیلی هم شیطون شدی ولی با تمام خستگیام وقتی میای بغلمو ابراز محبت میکنی کل خستگی روزم در میاد البته باید منو ببخشی ی وقتهایی واقعا خسته میشمو ممکنه سرتم داد بزنم ولی وقتی میای با اون زبون شیرینت میگی مامان خوبی من تو رو خیلی دوست دارم واقعا خودم شرمندت میشم حالا بگم از هفته ای که گذشت ی دو هفته ای بود که بیرون روی داشتی برد...
نویسنده :
مامان ساجده
16:36
گل پسر ورزشکارم
عروسی رفتن گل پسرم
عشقم دیشب عروسی عمو امیر (پسر عمه خودم) بود از یک هفته جلوتر بهت گفته بودم که شنبه عروسی عمو امیره تا ازت میپرسیدم متین عروسی عمو کی هستش تو سریع میگفتی شنبه ولی از اونجایی که اسم بابا هم امیره تا هر کی ازت میپرسید شنبه عروسی کیه تو سریع بابا رو نشون میدادی میگفتی عروسی امیر جونه ما هم کلی میخندیدیم و کلی هم باید برات توضیح میدادیم عروسی بابا نه عمو امیر که آخرشم بازم حرف خودتو میزدی دیروز ظهر رفتیم خونه مامان فلور تا از اونجا حاضر بشیم و همگی با هم راه بیفتیم بازم شیطنتهای بی وفقه تو اجازه خوابیدن بهت رو نداد ولی خوشبختانه زمانیکه راه افتادیم تو ماشین ی چرت کوچولو زدیو به محض رسیدنم از خ...
نویسنده :
مامان ساجده
18:09
شیرین زبونیهای گل پسری
عسلم هر چقدر از شیطنتات و شیرین زبونیات بگم کم گفتم واقعا داری روز به روز شیرین زبونتر میشی انقدر شیرین که دوست دارم درسته بخورمت چند روز پیش رفته بودیم خونه مامان فلور تا میریم اونجا سریع از پوست خودت در میای و کلی شیطنت میکنی کلی با مامان فلور کشتی گرفتی و بازی کردی ظهرم مامانی بردت روی تخت و برات قصه میگفت تا تو بخوابی منم که نا امید به مامانی گفتم بیخود تلاش نکن متین وقتی شما ها رو میبینه فقط دوست داره شیطنت کنه و حاضر نیست بخوابه ولی از اونجایی که واقعا اونجا انرژیت حسابی تخلیه میشه دیدم هی داری خمیازه میکشی به مامانی گفتم چشماتو ببند متین ببینه ما خوابیم خودش میخوابه بعد بلند شدی و گفتی گر...
نویسنده :
مامان ساجده
14:55
هفته ای که گذشت
عزیزم ببخشید چند وقت هستش که دیر به دیر آپ میکنم چون واقعا این چند وقته خیلی سرم شلوغ بود به خاطر اینکه پنج شنبه گذشته خانواده پدری بابایی رو دعوت کردم که پنجاه نفری میشدن خدا رو شکر تو هم باهام خوب همکاری کردی خاله نرگسم از چهار شنبه اومد خونمون برای کمک تو هم با باران کلی بازی کردیو ما هم به کارامون رسیدیم البته نا گفته نماند که تو و باران جونم کلی بهمون کمک کردید به قول خاله نرگس چون نیروی کمکی کم نداشتیم از شماها کمک گرفتیم از اونجایی هم که تو اگه چشمت به کسی بخوره نمیخوابی پنج شنبه هم همین برنامه رو اجرا کردی البته صبحش تا 11.30 خوابیدی ولی نخوابیدی تا ساعت 7.40 که تازه موفق شدم بخوابون...
نویسنده :
مامان ساجده
18:21