متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

متین طلا

رویش مرواریدهای تازه

متینم چند وقتی بود که درگیر دندون دراوردن بودیو بلاخره مرواریدای 19 و 20 هم نمایان شد مبارکت باشه عشششششششقم بلاخره این پروژه سخت دندون دراوردنتم تموم شد   ...
18 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی

متینم بازم یه بازیه وبلاگی که از طرف دوست خوبمون مونا جون مامان امیر سام عزیز و چند تا از دوست جونیای دیگه دعوت شدیم 1 -   بزرگترین ترس زندگیت چیه؟ مرگ عزیزانم 2-    اگر 24 ساعت نامرعی میشدی چیکار میکردی؟ به جاهای ممنوعه میرفتم ببینم چه خبره 3- اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یکی از آرزوهاتو داشته باشه آن آرزو چیست؟ ی پول زیاد که بتونم به هر کسی که نیاز داره بدم 4- از میان اسب و پلنگ و سگ و گربه وعقاب کدامیک را بیشتر دوست داری؟ هیچ کدوم چون هیچ علاقه ای به حیوانات ندارم 5- کارتون مورد علاقه کودکی؟ حنا دختری در مزرعه 6- در پختن چه ...
18 خرداد 1392

قرار وبلاگی 2

روز پنج شنبه به تاریخ 92.03.02 یه قرار وبلاگی با دوستای نی نی وبلاگی و نی نی سایتی به دعوت یکی از دوستامون توی باغ پدر بزرگشون داشتیم صبح اونروز خاله نرگس با باران جون اومدن خونمونو شما دو تا وروجک بعد از خوردن صبحانه کلی با هم بازی کردید و منو خاله نرگسم به کارامون رسیدیم و بعد از خوردن ناهار راه افتادیم باران جون تو خونه لا لا کرد و شما وروجک تو ماشین خوابیدی و وقتیم که رسیدیم هنوز لالا بودی اینجا رسیدیم و شما لالا بودی بعد از یک ساعت و نیم بیدار شدی و با باران مشغول تاب بازی بودید چون تعداد بچه ها زیاد بود نشد یه عکس دسته جمعی درست ازتون بگیریم اینجا آرمیتا جون داشت با کامیون...
3 خرداد 1392

سفر دو روزه به شمال

عزیزم هفته گذشته مامانی و پدر جون قرار بود دو روزه برن شمال چون قرار بود جایی رو ببینند که اگه خدا قسمت کنه بخرن از اونجایی هم که بابایی این چند وقته خیلی سرش شلوغه و کمتر میتونه با ما بیاد بیرون من به بابا گفتم منو متینم با مامانی اینا بریم شمال که یکمی هم حال و هوامون عوض بشه این شد که ما هم با پدر جون اینا راهی شدیم البته خیلی دودل بودم همش میترسیدم که تو ماشین اذیت کنی چون یه بار که سرعین رفته بودیم واقعا هم من اذیت شدم هم تو البته خوب حق داشتی هفده ساعت توی ماشین واقعا سخته قرار بود چهارشنبه بعد از ظهر راه بیفتیم منم گفتم خیلی خوبه متینم ساعت خوابشه و تو ماشین میخوابه از اونجاییکه من نم...
31 ارديبهشت 1392

شیرین زبونیهای گل پسری

عسلکم هر روز داری شیرین و شیرینتر میشی این چند وقته خیلی قشنگ جمله میبندی وقتی حرف میزنی دوست دارم درسته بخورمت وقتی کوچیکتر بودی وقتی میخواستم پوشکتو عوض کنم از اونجاییکه اصلا دوست نداریو در میرفتی برات شعر میخوندم یا ازت میپرسیدم کلاغه میگه و .... هفته گذشته داشتم باهات شعر ی توپ دارم قلقلیه رو کار میکردم ازت پرسیدم ی توپ دارم تو هم سریع گفتی ال الیه( قلقلیه) بعد گفتی مامان منم توپ دارم و رفتی اوردیو شروع کردی به بازی من به بابایی گفتم دلم برای خودم میسوزه فکر کنم متین از اون بچه های بازیگوشه که بره مدرسه من باهاش برنامه دارم هی میخواد در بره از درس تا اینکه جمعه داشتیم میرفتیم خونه ما...
18 ارديبهشت 1392

روز عزیز ترینم مبارک

  مادر تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی اینک حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش مادرم در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری  بی کرانت از مابر آسمان پر مهرت می آویزم     روزت مبارک عزیزترینم ...
11 ارديبهشت 1392

رویش مروارید

                هورا                   بازم ی مروارید دیگه عزیز دلم بالاخره 18 مرواریدتم درومد دندون آسیاب بزرگ سمت چپ پایین مبارکت باشه عزیز دلم ...
10 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد