بدون عنوان
امروز از خواب بلند که شدی دو تایی با هم رفتیم پارک اولش از بغلم پایین نمیومدی بعدش کم کم اومدی پایین و شروع کردی به بازی کردن اولش سریع رفتی سراغ سرسره چون خیلی دوست داری ولی از تاب میترسی بعدش با یه به قول خودت نی نی دوست شدی و کلی بازی کردی وقتی بابای نی نی گفت که بریم تو هی میگفتی نه یعنی نبرنش بعدش که رفت من و تو هم اومدیم به سمت خونه تو هی گریه میکردی و میگفتی نی نی خیلی از دخمل خوشت اومده بود و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی اومدیم خونه و هنوز تو گریه میکردی هی میگفتی نی نی من مونده بودم چطور تو رو ساکت کنم دیگه با هزار جور کلک و بازی&...