خاطرات سفر به مکه
اول از همه سال نو رو به همه دوستای گلم تبریک میگم امیدوارم
سال خوبی داشته باشید
حالا بریم سر اصل مطلب
متین جونم اول از اینجا شروع میکنم ما سال 87 ثبت نام کرده بودیم
برای مکه ولی هر سال ی چیزی پیش میومد که قسمت نمیشد بریم
زمانی که تو به دنیا اومدی بابا گفت چون کوچیکی نمیشه بریم بزاریم
دو سه ساله بشه که اذیت نشی چند وقت پیش که آژانسای مسافرتی
ثبت نام میکردن من به پدر جون گفتم به نظر من عید بهترین فرصته برای رفتن
ولی متاسفانه کاروانا پر شدو ما نتونستیم ثبت نام کنیم تا اینکه ی شب که
خونه مامان فلور بودیم پدر جون گفتن ی آژانس برای عید ی چند تایی خالی
داره حالا قرار شده تا فردا بهم خبر بده که ببینیم 8 نفر راه میده یا نه
فکر میکنم 13 یا 14 اسفند بود که پدر جون صبح زنگ زدو گفت برای 8 فروردین
میتونیم بریم ولی چون پدر جون کار داشت من سریع رفتم دنبال کاراش
این شد که ثبت نام کردیمو خودمونم حسابی غافلگیر شده بودیم
همه کارامون به هم گره خورده بود چون خودمونم تازه اومده
بودیم خونه چون بابایی تازه مرخص شده بود از طرفیم خونه تکونی
عید و از طرف دیگم خریدای عید و کلی کارای نکرده ولی خدا رو شکر
همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد
پروازمون هشتم فرودین ساعت 23:30 مستقیم به مدینه بود پروازمون صعودی
بودو خدا رو شکر بدون تاخیرفکر میکنم حدودای ساعت 2و 3 به وقت عربستان
رسیدیم هتل خییییلی خوب بود خدا رو شکر تو هم اذیت نکردی البته
اذیتای خاص خودتو داشتی مثل غذا نخوردن ولی در کل تو این سفر
خیلی همکاری کردی البته اینم بگم که بیشتر با مامان فلور بودی
برای همین من خیلی متوجه اذیتات نشدم
ی اتفاق جالبی که روز اول برامون افتاد این بود که ما صبح رفتیم مسجد النبی
برای نماز کالسکتو بیرون کنار بقیه کالسکه ها گذاشتیمو رفتیم داخل یه
دو سه ساعتی رو داخل بودیمو بعد نماز اومدیم بیرونو کالسکه رو برداشتیمو
رفتیم به طرف هتل تو راه میخندیدیمو میگفتیم اگه ایران بود کاسکه رو برده
بودنو فروخته بودن اینجا دمشون گرم دزدی نمیکنن تا اینکه عصر برای نماز
رفتیمو دوباره همونجا گذاشتیم رفتیم نماز همین که اومدیم دیدیم
بله جا تره و بچه نیست من که خشکم زده بود اول مامان فلور اومده
بود بیرونو متوجه شده بود که کالسکه نیست همه جا رو گشتیم
ولی متاسفانه نبود تازه فهمیدیم که بله اینجا هم دزد داره
فقط ناراحت از این بودیم که هنوز 24 ساعتم نگذشته که متاسفانه
باید 9 روز تو رو بغل کنیم چون تو اصلا حاضر نیستی راه بری ولی فرداش
ی کمی راه اومدی ولی تا خسته میشدی میومدی بغل همین که رسیدیم
هنوز چشمامون دنبال کالسکت بود که یکدفعه دیدم اون طرف صحن
کالسکته و ی بچم توش با خاله معصوم دوییدیم طرفش گفتم معصوم
مطمینم که خودشه وقتی رفتیم جلو دیدم بله خود خودشه انقدر خوشحال
بودم از اینکه پیدا شده چون از بغل کردن تو خلاص میشدیم چون تو فقط
بغل منو مامان فلور میرفتیو حاضر نبودی کسی بغلت کنه اینم از داستان
سرقت کالسکت به مدت 1 روز
دومین سوتیمونم این بود که من به بابا گفتم دوربین حرفه ایمونو ببریم تا اونجا
ازت عکسای قشنگ بندازیم ولی بابا گفت نه سخته همین دوربین معمولی
رو ببریم منم باطریاشو شارژ کردمو گذاشتم تو ساک اولین روز که بردم نزاشتن
تو ببرم بعدشم که اومدم ازت عکس بندازم دیدم مموری کارت نداره بابا دراورده
بودو به من نگفته بود برای همین مجبور شدیم با گوشی عکس بندازیم برای
همین بیشتر عکسات تو گوشی پدرجونو مامان فلور هست چون من گوشیمو
نبرده بودم ی چند تایی هم تو گوشی باباست که انشاالله به محض رسیدن
عکسا به دستم عکساتو با تو ضیحاتش میزارم
خدا رو شکر این سفر ده روزمون به خوبی و خوشی تموم شد و دوشنبه
شب 18 فرودین ساعت 11:30 شب خونه رسیدیم