متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

متین طلا

سفر به استانبول

1393/8/15 12:58
نویسنده : مامان ساجده
1,381 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقت بود که بابا میگفت بریم ترکیه ولی من همش میگفتم نه

چون میگفتم با بچه سخته خرید رفتن هم تو اذیت میشی هم من

ولی بابا گفت که با شماها خوبه تنهایی که مزه نمیده منم گفتم

باشه بریم خدا رو شکر سفر خوبی بود در کل خوب بودی بلاخره

ی جاهایی اذیت میکردی بهونه میگرفتی که بریم خونه ولی بیشتر به

خاطر این بود که هم سفرمون نسبتا طولانی بود هم اینکه خرید کردن

برای شما وروجکا خسته کننده هستش

پروازمون ساعت 6 صبح بود ولی بابایی ساعت 1 اومدن دنبالمون که

بریم فرودگاه چون بابا میگفت زودتر بریم بهتره یک ساعتی که تو راه

بودیم تو ماشین خوابیدی تو فرودگاه بیدار شدی تا ساعت  5 صبح بیدار

بودی بعدش خوابیدی تا فرودگاه ترکیه

فرودگاه امام

تو خواب نازیمحبت

مشغول غذا دادن به ماهیها بودی

 

اینجا ی خانمی داشت به پرنده ها دونه میداد به تو هم داد که براشون بریزی

عاشق به قول خودت این لخمندای مردونتمخندونک

تاریخ برگشتمونم 4 /8 بود پروازمون ساعت 10:10 شب بود موقع برگشت تو اتوبوس خوابیدی

تا فرودگاه زمانیکه خواستیم سوار هواپیما بشیم بیدار شدیو کل پرواز و بیدار

بودی خدا رو شکر اذیت نکردی ولی نزاشتی منم ی لحظه پلک رو هم بزارمخواب آلود

موقع برگشت تو فرودگاه استانبول

موقعی که اومدم از گیت ردت کنم گفتش که از کالسکه درت بیارم

وقتی دوباره گذاشتم تو کالسکه ی لحظه هوشیار شدی بعد ی

مدت کوتاه این مدلی خوابیدیخنده

اینم از خاطرات سفر هفت روزمون به استانبول

پسندها (4)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد