متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

متین طلا

بدون عنوان

1391/8/14 15:32
نویسنده : مامان ساجده
316 بازدید
اشتراک گذاری

متین جان

دیروز ظهر زندایی اومد خونمون چون میخواستیم عصری رونیکا رو ببریم آتلیه

مامانی و پدر جون هم چون کار داشتند قرار شد که عصری بیان

ما قرار بود ساعت پنج آتلیه باشیم ولی باهامون تماس گرفتند گفتند نیم ساعت دیرتر بیایم

برای همین ما ساعت پنج و ده دقیقه راه افتادیم چون آتلیه به ما نزدیکه متاسفانه چون تو

خواب  خواببودی دلم نیومد بیدارت کنم برای همین به بابایی سپردمت اول بابا گفت نکنه بیدار

شی و بهونه بگیری چون من معمولا بدون تو جایی نمیرم مخصوصا زمانیکه خوابی چون

وقتی بیدار میشی من و صدا میکنی و باید اول من و ببینی تا کم کم سر حال بشی

ولی بعدش بابا گفت تو برو خیالتم راحت باشه یه جوری باهاش کنار میام منم قبول کردم

و راه افتادیم تازه رسیده بودیم آتلیه که بابا زنگ زد و گفت تو بیدار شدی و داری دنبالم میگردی

باهات یه کم حرف زدم ولی همش گریه میکری  گریهو من و صدا میزدی الهی بمیرم برات که

به هق هق افتاده بودی به بابا گفتم بیام دنبالت بیارمت پیش خودم ولی بابا گفت نه یه

 جوری ساکتش میکنم منم تمام فکرم پیش تو بود برای همین به مامانی زنگ زدم و پرسیدم

کجایید چون تو مامانی رو خیلی دوست داری مامانی هم گفت که راه افتادن خیالت راحت من

سرگرمش میکنم تا شما بیاید بابا هم تا قبل از اینکه مامانی و پدر جون برسن تو رو برده بود پارک

ولی تا هر خانمی رو میدیدی یاد من میفتادی تا اینکه مامانی و پدر جون رسیدن و تو هم سرگرم

شدی

متاسفانه رونیکا هم اصلا تو آتلیه با عکاس همکاری نکرد و یکسره گریه کرد گریه و مجبور شدیم

به همون چند تا دکور رضایت بدیم و بیام خونه

به محض اینکه رسیدم خونه تا من و دیدی پریدی بغلم و تا میتونستی بوسم کردیماچماچ

قربونت برم دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم

اینم چند تا عکس با رونیکا جونت 

 niniweblog.com

اینجام چشمات ناخن رو نیکا رو گرفته بود

که یکدفعه از مبل اومدی پایین و رفتی کشو رو باز کردی و ناخنگیر ما رو برداشتی رفتی ناخنش رو بگیری ما که همگی از خنده ریسه رفته بودیمقهقهه

قربون اون عقل و فهمت بشم من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
14 آبان 91 15:52
واقعـــــــــــــــــــــــــــــــــا ممنونم عزیـــــــــــــــزم
امیدوارم بتونم ی جوری جبران کنم ...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس



خواهش میکنم عزیزم
علامه کوچولو
14 آبان 91 17:33
سلام
ماشاءالله دخمل داییشم مثه خودش نازه


مرسی عزیزم شما لطف داری
باران قلنبه
14 آبان 91 23:09
معنی ترجمه لباسی که متین پوشیده رو میدونی؟


کدوم لباسش؟
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
15 آبان 91 1:58
ای جانم چه عکسای قشنگی اما حسابی حال بچه رو گرفتیاااا


واقعا خودم که خیلی دلم براش سوخت
طنین بلا
15 آبان 91 2:19
اخی رونیکا چه بزرگ شده ماشاالله متینم نانازی شده و البته شیطون


ندا جون شیطون برای یک ثانیشه
مامان رهام
15 آبان 91 10:12
سلام ساجده جون خوبید؟
ای جانم چقد وابستۀ شماست ولی خیلی هم خوب نیست.....برا شما سخت میشه جای نمی تونید برید حالا رهام خیلی راحت با نبودنم کنار اومده...........صبحها که پیشش نیستم


مرسی عزیزم
نمیدونم باید چیکار کنم تا وابستگیش به من کمتر بشه
برای همین هیج جا راحت نمیتونم برم چون همش دنبالمه
هیراد و عمه لیلاش
15 آبان 91 10:38
متین جونی امیدوارم هیچوقت از مامانت دور نمونی که دلت بگیره و مامانت هم نگرانت بشه
راستی از حالا اینقدر حساس نشو دوست باهوشو تمیزم
همیشه خنده هم به صورتت هم به دلت عزیزم


مرسی خاله جون
مریم (مامان آرینا)
15 آبان 91 11:25
ای جونم پسر مهربون
خاله فدات با اون ناخن گرفتنت
باهوشه بلا


خدا نکنه عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
15 آبان 91 18:50
چه بامزه عزیزم آفرین گل پسرزرنگ
مامان کیارش
15 آبان 91 21:30



=
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد