بدون عنوان
عزیزم
دیشب برای دومین بار بردیمت شهربازی
چند روز پیش پدر جون بلیط شهربازی شهر ستاره ها رو داد و گفت که تو رو ببریم
منم به خاله نرگس گفتم که با هم بریم
دیشب رفتیم تو طبق معمول فقط از ماشین خوشت اومد هر بازی دیگه ای رو سوار شدیم تو
ترسیدی و گریه کردی ولی باران خیلی خوشش اومده بود
قربون پسر ترسوم برم
اینجا من و تو خاله نرگس و باران سوار قطار شدیم تا میرفت توی تونل تو گریه میکردی و سفت من و بغل میکردی ولی باران دس دسی میکرد
وقتی پیاده میشدی هاج و واج نگاه میکردی
قربون اون اشکت بشم من
عکس چهار نفره با بابایی و عمو علی و باران
باران عاشق ماشین شده بود و دو تا فرمون و گرفته بود و ول کن نبود
متین و باران رالی باز
اولش بلد نبودی که باید چطور بازی کنی
کم کم یاد گرفتی
این پسر کوچولوی تپلی تا وارد شد و شروع به پریدن کرد
بارانم یه جور هنر نمایی میکرد
بعد از شهربازی شامم رفتیم هایپر خیلی خوش گذشت قراره که هفته آینده هم دوباره بریم
تا شما دو تا وروجک بازم بهتون خوش بگذره