بدون عنوان
عزیزم
پنج شنبه شب تولد باران جون بود دست خاله نرگس و عمو علی درد نکنه
تولد خوبی بود خیلی هم بهمون خوش گذشت
ولی مثل همیشه تو به من چسبیده بودی و با هیچ بچه ای هم بازی نمیکردی همش دوست
داشتی خودت به تنهایی همه جا رو سرک بکشی منم نگران فقط باید دنبالت میومدم که برات
اتفاقی نیفته البته بیشترم به خاطر این بود که ظهر نخوابیده بودی برای همین بیشتر بهانه گیری
میکردی چون تولد ساعت چهار شروع میشد وما ساعت سه از خونه مامانی راه افتادیم دقیقا
همون ساعتی که میخوابیدی فقط تونستی یک ربع بخوابی اونم تو ماشین تا برسیم تولد
برای همین دو تا عکس درست و حسابی هم نشد که ازت بگیرم
انقدر خسته شده بودی که ساعت یک ربع به ده موفق شدم بخوابونمت تا بیشتر اذیت نشی
ما هم تا ساعت یازده و نیم اونجا بودیم بعد اومدیم خونه
خیلی روز خوبی بود هم برای تو هم برای من کلی حال و هوامون عوض شد
دستت درد نکنه خاله نرگس جون
اینجا تا تخت و دیدی سریع رفتی دراز کشیدی و گفتی لالا
اینم باران خانم گل
اینم طنین جون نوه عموی بابایی
اینم آرمان جون نوه عموی بابایی
اینم باران جون نوه عمه بابایی
بزار بوست کنم
اینم یه عکس دسته جمعی
اینجام که معلوم نیست چشمت چیو گرفته