شیرین زبونیای عشق مامان+اولین تجربه برف بازی
جیگرم عمرم پسر قشنگم از این روزا بگم که واقعا شیرین ترو مهربونترو
شیطونتر از قبلت شدی
ماشاالله خیلی قشنگ حرف میزنی البته اینم بگم که خیلی وقته که
شدی بلبل خونمون انقدر قشنگ و به جا حرف میزنی که خودمم
میمونم که تو با این سن کمت چطور میتونی انقدر قشنگ صحبت
کنی
چند وقت پیش برات ی نوع خمیر بازی گرفتیم که دو تا کاربرد داره
هم میشه باهاش نقاشی کرد هم میتونی باهاش اشکال مختلف
درست کنی البته چون قلمش رو نگرفته بودیم بهت گفتم فردا میریم
باهم قلم میخریم بعد بازی میکنیم تو هم گوش دادی
متاسفانه تو این چند وقت هنوز وقت نکردم تا قلمشو برات بخرم
هر وقتم میای میگی برم بیارم بازی کنم منم در جوابت میگم باشه
فردا تا اینکه چند روز پیش اومدی پیشم گفتی مامان ساعت چنده
گفتم برای چی میخوای گفتی آخه میخوام ببینم فردا شده یا نه
از صبح که چشماتو باز میکنی یا دوست داری سی دی بزاری کارتن
ببینی یا اینکه گوشیمو برمیداری بازی میکنی تا اینکه ی روز توی ی
وبلاگ خوندم که چشم نی نی شون آستیگ ماته و کمتر باید با گوشی
بازی کنه برای همین داشتم به بابا میگفتم از این به بعد به متین زیاد
گوشیتو نده چون خدای نکرده چشماش ضعیف میشه و دیگه نمیشه
جبران کرد بعد بلند گفتم متین جونم مامان اگه زیاد با گوشیهامون
بازی کنی چشمات ضعیف میشه اونوقت عینکی میشه همه مسخرت
میکنن تو هم که ماشاالله جواب تو آستینت داری گفتی نه من خودم
عینک دارم رفتی سریع از کمدت دراوردی زدی به چشماتو شروع
کردی به بازی کردن انقدر خندیدیم به بابا گفتم ما تو چه عالمی
هستیم متین تو چه عالمیه
ی روز من دراز کشیده بودم اومدی دست زدی به شکمم گفتی مامان
این چیه گفتم دنده هامه گفتی یعنی چی گفتم استخونه سریع گفتی
آهااان اُخخونه
شبا وقتی میریم تو رختخواب تازه حرف زدنت میگیره منم همش بهت تذکر
میدم بابا خوابه آروم حرف بزن تو هم معمولا در جوابم میگی مامان بلند حرف
بزن آخه من صداتو نمیشابم
ی روز من رو کاناپه دراز کشیده بودم اومدی پیشم پرسیدی مامان داری
با کی صحبت میکنی بهت گفتم با مامان فلور بعد خیلی جدی بهم گفتی
به مامان فلور سلام برسون منو مامان فلور که ترکیده بودیم از خنده
وقتی کار بدی میکنی من بهت تذکر میدم که کارت اشتباهه سریع میای
پیشم میگی مامان دوسم داری منم در جوابت میگم از دستت ناراحتم
میگی چرا ناراحتی آخه من که دوست دارم میگم خوب منو اذیت میکنی
حرفمو گوش نمیدی سریع میای و منو بوس بارون میکنی صورتتم به لبام
میچسبونی تا بوست کنم اون موقع منم بوست میکنمو همه چیز ختم
به خیر میشه چون واقعا طاقت اینو نداری که من از دستت ناراحت باشم
قربون پسر بامحبتم بشم
ی روز داشتم صبحانه رو آماده میکردم تو نشسته بودی سر سفره تا اومدم
بشینم گفتی ببخشید مامان من جاتون نشستم من و بابا مرده بودیم
از خنده
خیلی بامزه وقتی میخوای بگی خداحافط میگی خِپاپظ
خیلی حرفای بامزه دیگه میزنی ولی متاسفانه خیلیاشونو یادم میره که برات
بنویسم فقط اینو بهت بگم که خیییییییلی جیگری عزیزم
ی روز هوس کیک کردی با هم رفتیم برات خردیم تا گذاشتم رو میز گفتی
با انگشت بخورم از تولد باران که دیده بودی بچه ها ناخنک میزنن یاد
گرفتی منم به خاطر اینکه ببینی چیز خاصی نیست تو تولد بهت
گفتم اجازه داری ی انگشت بزنی از اون به بعد خوشت اومده منم بهت
اجازه میدم اولش به کیک ناخنک بزنی
البته اولش با انگشت بود بعد به مشت ختم شد
قربون دستای کوچولوت بشم من عششششقم
بلاخره اینجا به من اجازه دادی با چاقو کیک رو ببرم
اینم سوغاتی که عمه بهاره برات فرستاده که امین پسر دایی بابا ایران اومده برات اورده
دستت درد نکنه عمه جون
چند وقته تا غذا میخوریم میگی من ظرفا رو بشورم منم بهت اجازه میدم تا
یکمی آب بازی کنی
اینجام کلی برای خودت مشغول بازی بودی
داشتی دومینوهاتو سوار ماشینت میکردی
عاشق این ژستای منحصر به فردتم
اینم اولین تجربه برف بازیته چون سال گذشته میترسیدم ببرمت ار ترس
سرماخوردگی ولی امسال دلمو زدم به دریا و بردمت تا با هم دوتایی کیف کنیم
که خدا رو شکر خییییلی خوش گذشت
اینجا داشتی به من برف پرتاب میکردی
قربونت برم که تا زانو تو برفی و برای خودت کیف میکردی
اینجام گفتی بشینم تو برفا منم بهت اجازه دادم کلی برای خودت تو برف
بازی کردی
اینم برای پنج شنبه هستش که سه تایی رفتیم برف بازی
رفتیم محله قدیمیمون سعادت آباد که با بابا حسابی یادی از گدشته کردیم
که خاله نرگس اینا میومدن خونمونو با هم میرفتیم برف بازی
همش دوست داشتی این مدلی رو برفا باشی
اینجام داشتی میومدی که به من برف بزنی
امیدوارم روزای زمستونیت مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه!
امیدوارم بختت مثل برف سفید بشه پسر قشنگم