متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

متین طلا

بزرگ شدن و اداهاي جديد+شيرين زبوني

1393/5/19 13:30
نویسنده : مامان ساجده
1,286 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم قبل از اينكه تو به دنيا بياي با مامانايي  كه بچه داشتن

صحبت ميكردن هميشه ميگفتن تا وقتي بچه ها كوچيكن 

آدم راحته وقتي بزرگ ميشن دردسراشونم باهاشون بزرگ ميشه

تا اينكه اين  حقيقت با به دنيا اومدنتو برام نمايان شد

تا كوچيك بودي خداييش خيلي اذيتم نميكردي  ازنظر خورد و خوراك

حداقلش اين بود كه ميتونستم با زور بهت غذا

بدم ولي الان كه ديگه اصلا زورم بهت نميرسه تا چند وقت پيش فكر

ميكردم به خاطر بازيگوشيته كه ي جا  بند نميشيو من بايد با زور

بهت غذا بدم  ولي الان به اين باور رسيدم كه خودت نميخواي باهام

همكاري كني سر هر وعده غذاييت من حسابي حرص ميخورم 

انقدر كه خيلي وقتا دوست دارم سر به بيابون بزارم شاکی

جديدا تا سفره پهن ميشه ميگي من نميخورم سيرم با اينكه هنوز

اون غذا رو امتحان نكرده ميگي دوست ندارم منم اوايل خيييلي با دلت

راه ميومدم و سعي ميكردم اون چيزايي كه دوست داري رو برات

درست كنم اما الان ميگم بايد همه چيز رو بخوري نبايد بگي دوست ندارم

بابا هميشه ميگه حرص نخور اگه گرسنش بشه مياد ميخوره

ولي مگه ميشه اميدوارم اين معضل غذا خوردنت زودتر خوب شه وگرنه من

دچار پيري زودرس ميشم

يا ي بدي ديگه اي هم كه داري اينه كه

 خيلي بغلي هستي همه بهم ميگن خودت مقصري ولي هيچ كس باورش

نميشه كه نميتونم از سرت بندازم خوب چيكار كنم خيلي وقتا دلم برات

 ميسوزه و بغلت ميكنم ولي واقعا خودم دارم ميشكنم از ضعيفي هر چي 

بهت ميگم تو ديگه بزرگ شدي نبايد بغل بياي ميگي نه كه نه بايد بغلم كني

ماشاالله روز به روزم داري شيطونتر ميشي جديدا كاراي خطرناكم ميكني

همش از رو مبل آويزوني هر چي هم بهت ميگم خطرناكه كو گوش شنوا

 

حالا ي ذره هم از شيرين زبونيات بنويسم

ماشاالله  زبونت شيرينه معمولا هر كسي ميبينتت بهم ميگن براش

اسپند دود كن چون خيلي بامزه حرف  ميزنه

 

چند روز پيش داشتم به امير ميگفتم با اينكه چهلم مامان فيروزه درومده

ولي اصلا دلم نمياد مشكيمو دربيارم انگار ي جورايي افسرده شدم

 ي دفعه اومدي بهم گفتي فداي دل مامان بشم من منو ميگي

همينجوري مونده بودم

 

همش بهم ميگي عزيز مامان خوشگلم ،قربونم بيا پيش من بشين

 

چند وقت پيش بهم ميگي مامان بيين من آشپزخونه رو ياد گرفتم

ولي چرا قامبمه رو  (قابلمه ) ياد نگرفتم

 

هر كاري ميكنم كه ترست از تاريكي بيفته نميدونم چرا مقطعيه ي

مدت خوب ميشي دوباره به حالت قبلت بر ميگردي ي شب بهم گفتي

 اگه هوا تاريك تر شه من ميترسم بهت گفتم الان تاريكه تاريكيم ترس نداره

تو ديگه مرد شدي اون وقت گفتي آره من مرد شدم امااگه تاريك

بشه من مرديم ميره ميترسم

خیلی عاقلانه حرف میزنی برای همین خیلی از حرفات یادم نمیمونه

 

چند وقت پیش به خاطر اینکه بیشتر تشویق بشی که خودت تنها تو

اتاقت بخوابی رفتم برات کیک گرفتم

اینم مراحل بازی کردن تو با موبایل من

 

پسندها (4)

نظرات (6)

ارسطو و مامانش
2 شهریور 93 15:47
سلام متین جونی. سلام مامانش.... چه گل پسری؟ خدا حفظش کنه. پیش ما هم بیاین
مامان ساجده
پاسخ
ممنون عزیزمچشششم حتما
زندگی از آ...تا...ی
2 شهریور 93 15:47
از آ...تا...ی زندگی در زندگی از آ...تا...ی وبسایت جامع آشپزی، شیرینی پزی، کودک دای، هنری، سرگرمی، مشاوره خانواده و ازدواج و ...
madi
2 شهریور 93 15:47
خدا حفظش کنه این شازد رو
مامان ساجده
پاسخ
ممنون عزیزم
فاطمه & فائزه
2 شهریور 93 18:04
سلام نااازی خدا حفظش کنه به وبلاگ داداشی ما امین جون سربزنید خوشحال میشیم نظر فراموش نشه لطفا
مامان الهام
2 شهریور 93 18:31
ای جونم ماشالله به این گل پسر ااای مامانی از غذا گفتی دقیقا کاراش مثل آراد هستش منم همیشه حرص می خورم
مامان ساجده
پاسخ
خوب خدا رو شکر پس من فقط گرفتار این معضل نیستمببوس گل پسرتو
مامان مانی
14 شهریور 93 14:54
ماشالا خاله به اینهمه شیرین زبونی هات ساجده جون مانی هم گهگاهی میگه تاریکه هوا می ترسم منم موندم چیکارش کنم. معمولا شبا تنها نمی ره اتاقش تازه من چه سر خوشم که می خوام برای خواب شبا بذارمش اتاق خودش
مامان ساجده
پاسخ
واااای خیلی سخته من که هنوز نتونستم برای ترسش کاری کنم شبا هم موقع خواب باید خودم پیشش باشم تا بخوابه تازه نصف شبم بیدار بشه گریه میکنه مجبور میشم دوباره برم تو اتاقش بعد از شش ماه هنوز درگیرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد