هفته ای که گذشت
عسلم ببخشید چند وقته که دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم
چون واقعا ی وقتها تا به خودم میای شب شده و دیگه هیچ
حس و حالی برام نمیمونه که بیام پای کامپیوتر و به روز کنم
واقعا این روزا خیلی شیرین زبون شدی و بیشتر دوست دارم
وقتمو با تو بگذرونم البته ناگفته نمونه که خیلی هم شیطون
شدی ولی با تمام خستگیام وقتی میای بغلمو ابراز محبت
میکنی کل خستگی روزم در میاد البته باید منو ببخشی
ی وقتهایی واقعا خسته میشمو ممکنه سرتم داد
بزنم ولی وقتی میای با اون زبون شیرینت میگی مامان خوبی من
تو رو خیلی دوست دارم واقعا خودم شرمندت میشم
حالا بگم از هفته ای که گذشت
ی دو هفته ای بود که بیرون روی داشتی بردیمت دکتر و
گفت که میکروبی شده ی مدتم طول میکشه تا خوب بشه
تا اینکه با خانواده بابا قرار شد که بریم شمال البته من اولش
یکمی مخالفت کردم چون میترسیدم بریم شمال به خاطر
گرماش بدتر بشی ولی بابا اصرار داشت که بریم چون تمام
خانواده مادریشون جمع بودن تا اینکه ما هم راهی شدیم
البته قرار بود که سه شنبه با ی سری از دوستهای نی نی وبلاگی
بریم پارک بانوان که متاسفانه قسمت نشد که بریم و سه شنبه
صبح ما هم راه افتادیم تا جمعه شب هم موندیم ولی به خاطر
گرما خیلی بیرون نمیرفتیم البته نا گفته نماند که صبحا بعد از خوردن
صبحانه سه تایی میرفتیم فروشگاهای شمال به خاطر اینکه
من واقعا از خرید کردن لذت میبرم
البته کل لذت من خرید کردن برای تو هستش
متاسفانه خیلی نتونستم ازت عکس بندازم ولی ی چند تایی
رو برات برای یادگاری میزارم
ویلای دایی بابا دوبلکس بود و من واقعا اونجا زانو درد گرفتم
از بس تو از پله ها بالا پایین میرفتی منم از ترس اینکه نیفتی
دنبالت بودم
اونجا تا بچه ها میخواستن فوتبال دستی بازی کنن تو عضو ثابتشون بودی
اونجا هم دست از تمیز کردن بر نمیداشتی
عاشق ماسه بازی هستی
شنبه صبح رسیدیم تهران و یکشنبه هم رفتیم خونه مامان فلور و عصرم به
بهانه خرید برای خودم بازم برای تو خرید کردم
دیروزم رفتیم خونه خاله نرگس و بازم با خاله نرگس رفتیم خرید
نمیدونم این چه حسیه که هر وقت میریم بیرون فقط چشمام تو لباس
فروشیای بچه گونه هستش و دوست دارم همش برات خرید کنم
تمام زندگیم هستی وروجک دوست داشتنی
اینم از هفته ای که گذشت امیدوارم همیشه روزامون پر از اتفاقات خوب باشه