از چيزيكه ميترسيدم به سر متينم اومد
متين جونم مامان فدات بشه نبينم مريضيتو اين چند وقت تو هر
وبلاگي ميرفتم ميخوندم كه ني ني هاشون مريض شدن خيلي
از خوندشون ناراحت ميشدم همشم دعا ميكردم كه تو مريض
نشي ولي اين ويروس لعنتي هيچ وقت دست از سر شماها بر
نميداره و در آخرشم ما مامانا هم از اين مريضي بي فيض
نميمونيم تا اينكه جمعه شب ساعت ١:٣٠ شب خوابيدي هيچ
علائمي هم از مريضي نداشتي ولي ٤ صبح بود احساس كردم بد
نفس ميكشي صدات كردم ازت پرسيدم بينيت كيپه با ناله گفتي
بله رفتم دستمال بيارم كه بينيتو تميز كنم تا اينكه بغلت كردم ديدم
مثل كوره آتيشي انقدر ترسيده بودم كه نگو ازت پرسيدم مامان كجات
درد ميكنه كه يهو شروع كردي به سرفه و سريع اوردمت تو حموم كه اگه
ميخواد حالت بد شه تو حموم باشي كلي عق زدي مونده بودم كه تو
اين چند ساعت چت شده تمام بدنت ميلرزيد اوردمت بيرون تا بهت
شربت استامينوفن بدم گريه ميكرديو بهم ميگفتي مامان نميخورم
حالم بد ميشه منم به خاطر اينكه اذيت نشي بهت ندادم ولي اوردمت
تو پديرايي كه خنك تره تا شايد داغي بدنت كم بشه تا ٦ صبح راه بردمت
و رو پام گذاشتم تا اينكه خوابيدي ولي همش تو خواب ناله ميكردي تا ٨
صبح خوابيدي تازه منم خوابم رفته بود كه دوباره با ناله هات بيدار شدم
هنوز داغ بودي بهت شربت دادم و بهم گفتي منو راه ببرون منم رات بردم
تا دوباره خوابيدي تا عصر كه ببرمت پيش دكتر خودت همينجور بيحال تو
بغلم بودي حتي ي لحظه هم نميزاشتي بزارمت زمين همش گريه ميكردي
لب به هيچي هم نميزدي تا اينكه عصر كه رفتيم دكتر آقاي دكتر گفت
كه گلوت التهاب داره و گوش چپتم بد جور متورمه كه گفت بايد چرك خشك
كن بخوري اونم چي دو هفته قربونت برم كه با اين مريضي كلي ضعيف شدي
تا دو روزم تبت بالا بود الانم خدا رو شكر بهتري اميدوارم كه ديگه اينجوري
مريض نشي راستي روزي كه تو مريض شدي زندايي زنگ زد كه ي سوال
بپرسه گفت كه رونيكا هم از صبح تب كرده كه از شنيدنش كلي تعجب كردم
دقيقا تو ي روز جفتتون مريض شديد رونيكا هم گوشش متورم شده بود
البته اون گوش راستش حالا خدا رو شکر که بخیر گذشت و جفتتون
تبتون قطع شده دارید دوره نقاهت رو میگذرونید
فدات بشم هیچ وقت نبینم که اینجوری بیحال باشی
حالا یکم از شیرین زبونیات بگم
قربون پسر با محبتم بشم واقعا مهربونی هر چی از مهربونیات
بگم کمه توی اون مریضی با اون تب بالات هر وقت صدام میکردی
مامان عزیزم از دهنت نمیفتاد
الان چند وقته که تیکه کلام مامان عزیزم فدات بشم من از دهنت
نمیفته هر چی هم بهت میگم نگو فدات شم بازم تکرار میکنی
میگی آخه خیلی دوست دارم هر سری هم میگی فدات شم من
در جوابت میگم خدا نکنه تا اینکه ی بار بهم گفتی منم نگفتم خدا نکنه
سریع گفتی مامان عزیزم بگو خدا نکنه
ماشاالله انقدر بلبل زبون شدی که ی وقتا خودمم میمونم که تو این
حرفا رو از کی یاد میگیری ی وقتایی هم اطرافیانم فکر میکنن من واقعا
بهت یاد دادم نمیدونن که تو خودت علامه دهری ما شاگردی تو رو میکنیم
از گاز بیزاری تا بابا گازت میگیره ی جیغ بنفشی میزنی و داد میزنی میگی
گاز بده تا اینکه ی روز بغل مامان فلور بودی بابا اومد لپت رو گاز گرفت
داد زدی به بابا گفتی دیگه دوست ندارما بعد به مامان فلور گفتی
بریم تو اتاق بعد رفتید اتاق تا اومدی ی لحظه بیای بیرون مامان فلور گفت
اگه بری بابا گازت میگیره با دست زدی به سرت گفتی مامان فلور مگه
زده به سرم برم بیرون مامان فلورو میگی همینجوری مونده بود
چند وقت پیش مامان فلور رفته بود کربلا دو سه روز آخر خیلی بهونشو
میگرفتی همش میگفتی بریم خونشون هر چی بهت میگفتم نیست
رفته کربلا گوشت بدهکار نبود تا اینکه ی شب داشتم لازانیا درست
میکردم با بغض اومدی پیشم گفتی خیلی دلم به مامان فلور تنگ شده
بهت گفتم قشنگم انشاالله تا دو روز دیگه میاد گفتی باشه پس بهم
لازانیا بده دلم خوب بشه قربونت برم که دلتنگیت با خوردن لازانیا
درست میشه
کلی حرفای دیگه هم میزنی که الان حضور ذهن ندارم فقط اینو
بگم که خیلی شیرینی شیرین زبونم