عروسی رفتن گل پسرم
عشقم دیشب عروسی عمو امیر (پسر عمه خودم)
بود از یک هفته جلوتر بهت گفته بودم که شنبه عروسی عمو
امیره تا ازت میپرسیدم متین عروسی عمو کی هستش
تو سریع میگفتی شنبه ولی از اونجایی که اسم بابا هم امیره
تا هر کی ازت میپرسید شنبه عروسی کیه تو سریع
بابا رو نشون میدادی میگفتی عروسی امیر جونه ما هم کلی میخندیدیم
و کلی هم باید برات توضیح میدادیم عروسی بابا نه عمو امیر
که آخرشم بازم حرف خودتو میزدی
دیروز ظهر رفتیم خونه مامان فلور تا از اونجا حاضر بشیم و همگی
با هم راه بیفتیم بازم شیطنتهای بی وفقه تو اجازه خوابیدن
بهت رو نداد ولی خوشبختانه زمانیکه راه افتادیم تو ماشین ی چرت
کوچولو زدیو به محض رسیدنم از خواب بلند شدی
خدا رو شکر از اونجایی هم که ماشاالله وقتی سیر خواب
نشی خیلی خوش اخلاقی اولش هیچ کس اجازه دست
زدن به تو رو نداشت منم که همش اینجوری ببخشید بچم سیر
خواب نشده اینم ی توجیح مادرانه ولی کم کم خوب شدی
ولی بازم به منو مامان فلور چسبیده بودی آخرشم نشد که
با زندایی ی تخلیه انرژی داشته باشیم
و حتی ی عکس تکی خوشگل ازت بندازیم چون از طرفی هم
رونیکا به زندایی چسبیده بود هم تو فقط دوست داشتی
با من عکس بندازی ولی در کل خیلی خوش گذشت
اینم ی عکس از گل پسرم که با مامان تو عکس انداختن
همکاری نکردیو فقط برای یادگاری برات میزارم
برای عروس و داماد عزیز آرزوی خوشبختی میکنم