شیرین زبونیای عشق مامان+اولین تجربه برف بازی
جیگرم عمرم پسر قشنگم از این روزا بگم که واقعا شیرین ترو مهربونترو شیطونتر از قبلت شدی ماشاالله خیلی قشنگ حرف میزنی البته اینم بگم که خیلی وقته که شدی بلبل خونمون انقدر قشنگ و به جا حرف میزنی که خودمم میمونم که تو با این سن کمت چطور میتونی انقدر قشنگ صحبت کنی چند وقت پیش برات ی نوع خمیر بازی گرفتیم که دو تا کاربرد داره هم میشه باهاش نقاشی کرد هم میتونی باهاش اشکال مختلف درست کنی البته چون قلمش رو نگرفته بودیم بهت گفتم فردا میریم باهم قلم میخریم بعد بازی میکنیم تو هم گوش دادی متاسفانه تو این چند وقت هنوز وقت نکردم تا قلمشو برات بخرم هر وقتم میای میگی برم بیارم بازی کنم منم د...
نویسنده :
مامان ساجده
17:16
گودبای پارتی فرخ
عسلم پنج شنبه مهمونی فرخ بود چون قراره انشاالله سه شنبه بره متاسفانه مدت زمانی که ایران بود خیلی کوتاه بود و به سرعت گذشت ولی واقعا این مهمونی روز پنج شنبه به هممون خوش گذشت به دو دلیل یکی اینکه همه فامیل دور هم بودیم و دلیل دومشم اون فضای شاد و قشنگی که بود چون مهمونی تو باغ گردو کرج بود با موزیک زنده که حسابی خوش گذشت متین با فرخ عزیز دایی امیر و فرخ عزیز مامان فیروزه مهربونم امیدوارم صدو بیست ساله بشن متین با مامان فلور عزیزش اینجام مشغول بازی کردن بودی و آرادم محو...
نویسنده :
مامان ساجده
0:23
دیدار با پسر دایی عزیزم پس از 13 سال
اول از همه از دوستای گلم ممنونم از اینکه جویای احوالمون بودن ببخشید که کامنتهاتونو بی جواب تایید کردم تو اولین فرصت میام و بهتون سر میزنم حالا از دیدارمون با فرخ عزیزمون که بعد از 13 سال به ایران اومدو همه رو خوشحال کرد جمعه 6 دی اولین دیدارمون تو خونه خاله مهین بود روز خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت امیدوارم که این روزای خوب همچنان تکرار بشه متاسفانه چون دوربین نبرده بودم ازتون نتونستم عکس بندازم انشاالله تو دیدار بعدیمون ازتون عکس میندازم البته چهارشنبه اومدن خونه مامان فلور ولی ما نتونستیم بیایم چون خونه مامانی بودیم برای بدرقه کردن عمه حالا قراره پنج شنبه...
نویسنده :
مامان ساجده
23:19
گودبای پارتی عمه بهاره
پسر قشنگم این غیبت طولانی که داشتیم به خاطر رفتن خانواده عمه به کانادا بود برای همین این چند وقت رو ما بیشتر خونه مامانی بودیم یکشنبه 15 دی مهمونی بود که توی سالن برگزار شد شماهام تا تونستید برای خودتون شیطونی کردید چون تعداد بچه ها زیاد بود حسابی با هم سرگرم شده بودید اینجا اول مهمونیه متاسفانه حوصله نداشتیو هی بهونه میگرفتی باران دوست عزیزت اومدو کم کم یخت باز شد رونیکا و باران وطنین اینم مامانا و نی نی هامون روز آخرم چون خونه مامانی مهمون بود متاسفانه نشد عکس بندازیم چون پروازشونم دیر وقت بود حسابی برنامه هامون بهم ریخته بود بهار...
نویسنده :
مامان ساجده
20:49
تولد دایی سجاد
عسلم 16 دی تولد دایی سجاد بود و ما همگی خونشون بودیم شب خیلی خوبی بود و تو رونیکا تا تونستید شیطنت کردیدو بهتون خوش گذشت دست زندایی درد نکنه خییییلی زحمت کشید برادر عزیزم انشاالله تولد 120 سالگیت امیدوارم سالیان سال در کنار خانواده عزیزت با عشق زندگی کنید ...
نویسنده :
مامان ساجده
15:11
سی و چهارمین ماهگرد
قربون پسر دو سال و ده ماهم بشم که ماشاالله برای خودت آقایی شدی روز به روز عاشق تر میشم واقعا شیرینی هر روز حرفای جدید و شیرین زبونیای بیشترو جدید تر چند روز پیش داشتم باهات بازی میکردم یکدفعه با خنده بهم گفتی مامان خدا تو رو نتشه (نکشه) من که مرده بودم از خنده ماشاالله هر حرفی بشنوی رو هوا میزنی و بعدا به خودمون تحویل میدی داشت تو تلوزیون دلفینا رو نشون میداد پرسیدی مامان چیه گفتم دلفین خیلی بامزه گفتی چه دفلینایی میخوام ببلشون کنم چند وقت پیش که رفته بودیم مشهد از اونجا فلفل خریدیم بابا بهت گفت اگه هر کی حرف بد بزنه تو دهنش فلفل میریزیم حالا این فلفل شده ی معضل تا بنده...
نویسنده :
مامان ساجده
22:56
شب یلدا + عکس های متفرقه
متین جونم امسال شب یلدا خانواده خودمو بابایی رو دعوت کردم که همگی دور هم جمع باشیم در ضمن تولد پدر جونم بود ی دلیل دیگشم این بود که تا سه هفته دیگه قراره خانواده عمه برای اقامت برن کانادا گفتم که بهتره تو این شب همگی دور هم جمع بشیم خدا رو شکر که شب خوبی بود فقط متاسفانه نشد که درست ازتون عکس بندازم چون خییییلی سرم شلوغ بود فقط چند تا برای یادگاری برات میزارم با رونیکا مشغول بازی بودی عاشق بغل کردنشی اینجام دستاتو باز کرده بودی که رونیکا بیاد بغلت عاشق این لگوهاتی اینم از شب یلدامون که خدا رو شکر خوش گذشت حالا ی سری از عکس های متفرقه آذر: قربون اون ژست ...
نویسنده :
مامان ساجده
22:28
بازم مريضي
متينم پسر قشنگم چرا دوباره مريض شدي توي اين ماه دوبار البته اينبار شدتش كمه ولي من كلي حرص ميخورم وقتي ميبينم اينطوري مظلوم ميشي و لب به هيچي نميزني سري قبل كه مريض شدي به خاطر عفونت گوشت دو هفته سفكسيم خوردي به محض تموم شدنش يعني دقيقا چهل و هشت ساعت بعد اولين تبت شروع شد اتفاقا اون شب خونه خاله نرگس بوديم كه یكدفعه شروع كردي به بهانه گيري وقتي اومدي بغلم احساس كردم صورتت داغه ولي خاله نرگس تب سنج گذاشت گفت خدا رو شكر تب نداره ولي من مطمئن بودم كه تب داري ولي از اونجايي كه هيچ وقت دوست ندارم مريضيتو ببينم به خودم دلداري ميدادم كه شايد خسته اي خوابت مياد وقتي اومديم تو ماشين خوابيد...
نویسنده :
مامان ساجده
18:26
از چيزيكه ميترسيدم به سر متينم اومد
متين جونم مامان فدات بشه نبينم مريضيتو اين چند وقت تو هر وبلاگي ميرفتم ميخوندم كه ني ني هاشون مريض شدن خيلي از خوندشون ناراحت ميشدم همشم دعا ميكردم كه تو مريض نشي ولي اين ويروس لعنتي هيچ وقت دست از سر شماها بر نميداره و در آخرشم ما مامانا هم از اين مريضي بي فيض نميمونيم تا اينكه جمعه شب ساعت ١:٣٠ شب خوابيدي هيچ علائمي هم از مريضي نداشتي ولي ٤ صبح بود احساس كردم بد نفس ميكشي صدات كردم ازت پرسيدم بينيت كيپه با ناله گفتي بله رفتم دستمال بيارم كه بينيتو تميز كنم تا اينكه بغلت كردم ديدم مثل كوره آتيشي انقدر ترسيده بودم كه نگو ازت پرسيدم مامان كجات درد ميكنه كه يهو شروع كردي به سرفه و سريع اوردمت ...
نویسنده :
مامان ساجده
21:22