تولد دو سالگی عشقم
عزیزم امروز تولد دو سالگیت هستش امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشی و تولد 120 سالگیت رو با هم جشن بگیریم ...
نویسنده :
مامان ساجده
11:49
جشن تولد دو سالگی
پسر گلم تولد شما روز 30 بهمنه که افتاده دوشنبه ولی من با توجه به اینکه تولد خودمم 24 بهمنه جشن تولد دوتاییمون رو ما بین این دو تاریخ گرفتم من خیلی دوست داشتم برات یه جشن تولد حسابی بگیرم ولی بابایی مخالفت کردو گفت که تو هنوز کوچیکی و این چیزا برات جذابیت نداره و از طرفیم چون تو معمولا تو جمعیت خسته میشیو بیشتر به من میچسبی قرار شد یه جشن خودمونی کوچیک برات بگیریم ولی با اینکه جشنمون خودمونی بود من یک هفته ای بود که در تدارک کارای تولد بودم چون دوست داشتم همه چیز عالی باشه خدا رو شکر خیلی خوب بود خوش گذشت ولی متاسفانه حرف بابایی به حقیقت پیوست تو دوباره شروع کردی به نق زدنو چسبیدن به من البته ...
خاطرات شیرین
پسرم وقتی با بابایی ازدواج کردم همیشه فکر میکردم اگه روزی مادر شم میتونم برای فرزندم مادری خوب باشم یا نه؟..... الانم که دو سال از با تو بودنم گذشته هنوز این فکر با منه که من مادری هستم که بتونم علاوه بر وظایف مادری تو رو درست تربیت کنم و در آینده برات یه دوست خوبی باشم...... همیشه دلم میخواست قبل از اینکه مادر بشم آمادگی کامل برای بچه دار شدن داشته باشم زمانیکه منو بابایی تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم از زندگی مشترکمون 5 سال گذشته بود و من چون درس میخوندم میخواستم زمانی...
یه دعوت مسابقه ای
من هم مثل بقیه وبلاگی ها از طرف دوست خوبم لیلا جون (عمه هیراد) به این مسابقه دعوت شدم . . من زمانیکه با نی نی وبلاگ آشنا شدم پیش خودم فکر کردم که بهترین چیزی که بشه خاطرات تنها پسرم و توش ثبت کنم که هم برای خودم هم برای خودش خاطره بشه که بعدها که بزرگ شد به بچه هاش نشون بده و از تمام لحظه هایی که شاید خودش یادش نباشه لذت ببره . . قانون مسابقه اینه که سه نفر دیگه رو به مسابقه دعوت کنی باران قلنبه جون امیر علی جون کیارش جون ...
نویسنده :
مامان ساجده
21:51
چکاب ماهانه
متین جان اول از همه بیست و دومین ماهگردت مبارکت باشه عزیزم انشاالله تولد صدو بیست سالگیت رو جشن بگیریم امروز با بابایی بردیمت برای چکاب ماهانت زمانیکه نشستیم به دکتر گفتم که یک هفته هستش که تو رو از شیر گرفتم در جوابم گفت به زور یا با هم کنار اومدید منم به خیال خودم گفتم که با هم کنار اومدیم به آقای دکتر گفتم که هفته گذشته پیش دکتری که شما رو به دنیا اورد رفته بودم برای حال جسمانی خودم و به ایشون گفتم که میخوام متین رو از شیر بگیرم وداروی گیاهی صبر زرد رو پیشنهاد کرد تا من این حرف رو زدم دکترت به طور فجیعی با من برخورد کرد گفت از شما بعیده که اینکار رو کردید ا...
نویسنده :
مامان ساجده
13:08
دیدار دوست جونیای وبلاگی
عزیزم تاریخ 1391.11.05 یه روز به یاد موندنی شد خاله نرگس با چند تا از دوست جونامون قرار گذاشته بود که بریم سالن بازی توت فرنگی که معروف به پارک آرمیتا جونی قرار شد که بریم هم یه دیداری با مامان فرشته کوچولوهامون داشته باشیم هم شما وروجکا با هم بازی کنید این شد که بابایی منو شما رو ساعت 2 برد خونه خاله نرگس چون ساعت 3 قرارمون تو پاساژ دنیای نور بود منم کلی استرس داشتم چون به هر حال اولین دیدار با دوستای مجازیمون بود یه جورایی دل تو دلم نبود تقریبا ساعت 3.30 رسیدیم چون هم به ما خیلی دور بود هم کلی تو ترافیک بودیم وقتی رسیدیم همگی تازه رسیده بودن با اینکه همدیگرو برای بار اول میدیدیم ا...
نویسنده :
مامان ساجده
19:59
جایزه جشنواره اتلیه سها
عسلم دیروز خاله نرگس زحمت کشید وعکس شما رو از آتلیه تحویل گرفت به همین خاطر به بهونه گرفتن عکس امشب اومدیم خونه خاله الانم که دارم برات مینویسم خونه خاله اینایم ...
نویسنده :
مامان ساجده
20:57
عزیزترینم 23 ماهه شد
عروسکم بیست و سومین ماهگردت مبارک ...
شهر بازی
عزیزم امروز به بابایی گفتم که باید تو رو ببریم شهر بازی چون چند وقت بود که درست و حسابی نمیتونستی انرژیتو تخلیه کنی البته حقم داری این آپارتمان نشینی خیلی شما عروسکا رو محروم میکنه خودمم دیگه خسته شده بودم چون همش تو این چند وقت تفریحمون شده بود از این خونه به اون خونه مهمونی رفتن تا اینکه امشب تو رو بردیم ایستگاه شادی هایپر استار برای اولین بار بود که اینجا بردیمت نسبتا خوب بود ولی بیشتر بازیاش برای سنین بالاتر بود البته چون تو عاشق ماشینی کلی با اون ماشینا کیف کردی بعدشم که رفتیم شام خوردیم و اومدیم خونه دست بابایی درد نکنه کلی حالو هوامون عوض شد اینجا محو تماشای بچه هایی هر چی صدات زدم نگاه نکردی ...
نویسنده :
مامان ساجده
0:42