متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

متین طلا

خدا جونم ممنونم ازت

متين مامان عشقم از خدا ممنونم بابت اين همه لطفش از اينكه اين همه هوامونو داره ولي ما هميشه ازش غافليم با اتفاقي كه ديروز برامون افتاد همش خدا رو شكر ميكنم كه براي تو اتفاقي نيفتادو سالمي قضيه از اين قرار بود كه ديروز صبح مثل هر روز منو تو تو اتاقت خواب بوديم چون چند وقتيه كه ميخوام جاتو عوض كنم دقيقا از سه سالگيت براي همين تو اتاق تو ميخوابيم اتاقت طرف خيابونه زير خونمونم مغازه تعميرات مبل هستش هر روز  صبح من با صداي باز كردن كركره هاي مغازش بيدار ميشم ولي نميدونم چرا ديروز خيلي هوشيار نبودم فقط ي لحظه شنيدم كه پايين داد ميزنه ميگه آتيش اولش خيلي جدي نگرفتم نميدونم واقعا چرا ولي يك آن دي...
5 ارديبهشت 1393

عکسهای متین در مکه و مدینه

سلام به گل پسر خودم بلاخره عکسات به دستم رسید پروازمون ساعت 23.30 به تاریخ 93.01.08 بود اینجا تو هواپیما خواستی پیش مامان فلور بشینی     با این خانم کوچولو که یکسال ازت بزرگتر بود دوست شده بودیدو داشتید بازی میکردید روز اول تو مدینه اینجام منو بابا رفته بودیم خرید تو با مامان فلورو باباجون رفته بودید حرم برای نماز مغرب ما هم بعدا بهتون ملحق شدیم       اینجام با کلاه داشتی بازی میکردی    اینجام داشتی به این آقا کوچولو میگفتی بیا باهم عکس بندازیم    این...
2 ارديبهشت 1393

بهار 93 و اولین پارک رفتن گل پسری تو سال جدید

 قربونت برم یک سری عکس هم برای تعطیلات عیده هم برای امروز که رفیم پارک و تو کلی برای خودت کیف کردی روز اول عیده لباس آستین کوتاه تنت بود همش میگفتی اینو در بیار آستین بلند تنم کن همش دستاتو نگاه میکردی     ی روز ما داشتیم کتاب میخوندیم که اطلاعتمون درباره حج کامل بشه چیزایی که یادمون رفته بود یادآوری بشه تو هم سریع کتابو برداشتی مشغول مطالعه شدی اونم این مدلی قربونت برم که تو و عینکت دو یار جدا نشدنی هستید تحت هر شرایطی به چشماته خودت میگی ازم عکس بنداز اون وقت عینکتم در نمیاری      قربون کارتون نگاه کردنت که با ذوق نگاه م...
2 ارديبهشت 1393

خاطرات سفر به مکه

اول از همه سال نو رو به همه دوستای گلم تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشید حالا بریم سر اصل مطلب متین جونم اول از اینجا شروع میکنم ما سال 87 ثبت نام کرده بودیم برای مکه ولی هر سال ی چیزی پیش میومد که قسمت نمیشد بریم زمانی که تو به دنیا اومدی بابا گفت چون کوچیکی نمیشه بریم بزاریم دو سه ساله بشه که اذیت نشی چند وقت پیش که آژانسای مسافرتی ثبت نام میکردن من به پدر جون گفتم به نظر من عید بهترین فرصته برای رفتن ولی متاسفانه کاروانا پر شدو ما نتونستیم ثبت نام کنیم تا اینکه ی شب که خونه مامان فلور بودیم پدر جون گفتن ی آژانس برای عید ی چند تایی خالی داره حالا قرار شده تا فردا بهم خبر بده که ببینیم 8 ن...
22 فروردين 1393

ماجرای بهم خوردن جشن تولدت عسلم

متینم عشق مامان خیلی  ناراحتم از اینکه نتونستم همون روز تولدت بیام وبلاگتو برات بنویسم ماجرا از این قرار بود که امسال مثل هر ساله قرار بود ی مهمونی به مناسبت تولد تو و من بگیریم ی تیر و دونشان اما متاسفانه روز 22 بهمن بود که بابایی ی مقدار قلبشون درد گرفتو بابا بردشون دکتر و بر خلاف تصورمون بستریشون کردن و قرار شد که عمل جراحی قلب بکنن به دلیل گرفتگی عروق بنده خدا از همون شب بیمارستانه و ما هم همش اونجاییم و منتطریم به سلامتی عمل کنه و بیان خونه به همین دلیل مهمونی منم بهم خورد البته دوبار برات کیک گرفتیم ولی انشاالله قول میدم سال بعد جبران کنم جمعه 25 که پدرجون اینا اومدن ملاقات بابایی من...
3 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد